افشار، جلال (6 مهر ۱۳۳۵-24 تیر ۱۳۶۱) مسئول عقیدتی سیاسی پادگان غدیر اصفهان، نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران.
وی در شهر اصفهان در محلۀ قدیمی دردشت پاگلدسته، در خانوادهای ساده و متدین دیده به جهان گشود؛ پدرش، ،محمد، کارگر و مادرش، عذرا مانیپورفرد، خانهدار بود که دارای ۷ فرزند (4 پسر و ۳ دختر) بودند و جلال فرزند دوم خانواده بود (شناسنامه ...). اگرچه خانوادهاش در دوران کودکی او دچار مشکلات اقتصادی بودند، لیکن او در کنار پدری پرورش یافت که نمیگذاشت ذرهای مال حرام وارد زندگیاش شود و عقیده داشت: «دنیا ارزش آن را ندارد که برای به دست آوردنش آخرتمان را فدا کنیم، چراکه آنجا باید جواب یک ارزن مال حرام را هم بدهیم» (اکبریزادگان، ص ۶).
تحصیل دوران ابتدایی را از ۱۳۴۲ ش در دبستان مشتاق خیابان مدرس آغاز نمود؛ همزمان با تحصیل، در جلسات قرآن نیز شرکت میکرد. در سن ۹- 8 سالگی به حفظ قرآن همت گماشت و در حدود ۶۰ سوره از قرآن را با صوتی زیبا از حفظ تلاوت میکرد. با بچههای هیئت بنیفاطمه دردشت اصفهان ارتباط داشت و در مجالسشان شرکت میکرد. علاوهبراین، دوستان خود را نیز برای شرکت در جلسات تشویق میکرد. بعداز اتمام تحصیلات راهنمایی و ورود به دبیرستان سعدی اصفهان، پدر خود را از دست داد و بار مسئولیت زندگی به دوش او و برادرش افتاد و دوران کار و زحمت برای او شروع شد.
جلال به کار نصب پرده و اجرای تزئینات میپرداخت. وی مقداری از درآمد ناچیزش را به مبارزه با حکومت پهلوی اختصاص میداد. اگرچه از لحاظ اقتصادی در مضیقه بود ولی در مؤسسات خیریۀ اصفهان رفتوآمد داشت. با تنها دارایی خود از مال دنیا که همان موتور گازیاش بود، قبضهای حقوقی یتیمان را توزیع میکرد و به حقوق قشر محروم جامعه رسیدگی میکرد. از علما و روحانیون برجسته الگو میگرفت و از طرفی برای بقیه الگو بود. در ۱۳۵۳ش به قم رفت و دروس حوزوی را تا سطح فقه و اصول در مدرسۀ حقانی قم به مدیریت شهید آیتالله قدوسی ادامه داد. او در قم با علما و بزرگان بسیاری همانند آیتالله بهاالدینی آشنا شد که این آشنایی تأثیر شگرفی بر زندگی او گذاشت.
جلال در این مدت از ارشاد و تبلیغ مردم غافل نبود، بهویژه در ماههای محرم و صفر به روستاهای دورافتاده میرفت و مردم را با مسائل اسلامی آشنا و به مشکلات مردم نیز رسیدگی میکرد. اندیشههای متعالی و منسجمی داشت و آنچه را که میدانست خود به آن عمل میکرد. حرفها را با عمل، خلوص و تجربۀ عملی که داشت ممزوج میکرد. همۀ کسانی که با وی ارتباط داشتند تحتتأثیر سخنانش قرار میگرفتند. وی با فائزه صفوی ازدواج و یک دختر از او به یادگارمانده است (فرهنگ اعلام شهدا، ص ۱۸۵؛ اکبریزادگان، ص ۳۰)
جلال افشار همزمان با فعالیتهای علمی و شغلی به فعالیتهای انقلابی و فرهنگی نیز میپرداخت. او به خاطر داشتن بینش، با استکبار جهانی و حکومت پهلوی آشنایی کامل داشت و در کنار مردم به فعالیت مبارزاتی میپرداخت. پخش اعلامیههای امام خمینی (ره) نیز مهمترین دغدغههای آن روزهای وی بود و همراه با دیگر دوستان به شعارنویسی میپرداخت. وی همچنین در اولین اجتماع مردم قم در ۱۷ دی ۱۳۵۶، نقش فعال و ارزندهای داشت. اوقاتی که در اصفهان بود، بهعنوان خادم در مسجد جارچی در بازار اصفهان به فعالیت پرداخت. یکی از مؤثرترین افراد در شکلگیری انقلاب بود چنانکه حرکتهای مردمی در اصفهان را مدیریت و مسیر رشد و کمال خود را در مسیر حرکتی انقلاب مشاهده میکرد؛ ازاینرو در فعالیتهای انقلابی هر رنجی را به جان میخرید و شرکت فعال داشت (منتظرالقائم، ص ۱۸۷).
او در زمان تحصن مردم در منزل آیتالله خادمی که رژیم از ترس خود، بلافاصله حکومتنظامی اعلام کرده بود، نقش بسزایی داشت و اولین سخنران این تحصن بود. پخش اعلامیههای حضرت امام (ره)، شکستن شیشهها، به آتشکشیدن اتاق اصناف و آتش زدن ساختمان شهرداری ناحیۀ سه و مکانهای در اختیار حکومت، به رهبری او انجام شد. او بعداز پیروزی انقلاب از عناصر اولیۀ کمیتۀ دفاع شهری اصفهان بود و شبانهروز آنجا کار میکرد. هم اسلحه دست میگرفت و هم اخلاق و معارف اسلامی را تدریس میکرد. حتی مصاحبه و پذیرش نیروهای جدید را هم انجام میداد. کمی که گذشت در مرکز آموزشی ۱۵ خرداد بهعنوان استاد اخلاق برگزیده شد؛ و پساز آن در پادگان آموزشی الغدیر اصفهان هم بهعنوان استاد و هم بهعنوان مسئول عقیدتی سیاسی پادگان مشغول به کار شد.
به نماز اول وقت خصوصاً نماز جماعت اهمیت ویژهای میداد و در پرداخت خمس و سهم امام حساسیت زیادی داشت. ایمان بهتماممعنای او در کلیۀ اعمالش نمایان بود. ظاهری آرام داشت و برخلاف ظاهر، درونش غوغایی برپا بود از عشق به مبدأ هستی؛ این عشق چنان در وجودش بارورشده بود که عشق به اهلبیت (ع) و ولایتفقیه ثمرۀ آن بود (دوازدهامامی، ص۲۴، گنجینه اسناد).
او در لباس سبز پاسداری سپاه نیز در منزل و مسجد محله کلاسهای اخلاق و احکام برگزار میکرد و زهد و تقوا و اخلاق مؤمنانهاش ورد زبان همگان بود؛ همرزمانش نقل میکنند: غیرممکن بود کسی یکبار با جلال همکلام شود و تا ابد علاقهمند و عاشق او نباشد (پروندۀ فرهنگی شهید، ص ۲).
با درگیریهای کردستان به آن منطقه اعزام و علاوهبرفعالیتهای آموزشی در چند مرحله برای شرکت در عملیات چریکی راهی مناطق غرب کشور شد. در مناطق دیواندره، بیجار، تکاب و سنندج عملیات چشمگیری داشت. سپس برای سرکوبی اشرار در سمیرم اصفهان به منطقۀ پادنا اعزام شد؛ در آنجا با لباس روحانیت برای تبلیغ و پاسداری از ارزشهای انقلاب در بین عشایر حضور مییافت و حرکت دشمنان را سرکوب میکرد. مدتی نیز به منطقۀ سیستان و بلوچستان رفت و با اشرار مبارزه کرد و به محرومیتزدایی پرداخت. سپس پساز چند ماه حضور، به شهر کهنوج در جنوب کرمان رفت و باوجود کمبود امکانات، به محرومان خدمت کرد و بعداز پایان مأموریت به اصفهان بازگشت. با شروع جنگ تحمیلی در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹بهصورت پراکنده به جبهه میرفت و پساز عملیات بیتالمقدس در ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱، در واحد عقیدتی سیاسی لشکر ۱۴ امام حسین(ع) خدمت میکرد.
جلال یک مبلغ بود و با برگزاری کلاسهای عقیدتی و اخلاق برای رزمندگان انجاموظیفه مینمود؛ زبان وی هرگز به دروغ و غیبت آلوده نشده بود؛ تأثیرگذاری کلامش نشئتگرفته از صداقتش بود. بچههای پادگان آموزشی الغدیر اصفهان بسیار دوستش میداشتند. کلام شیرین و زیبایی داشت. علاوهبرحضور فعال خود در جبهههای جنگ علیه باطل، دیگران را نیز به شرکت در جبههها تشویق مینمود. مسئولیتپذیری او چنان وصفناپذیر بود که مصمم، پا در کارهای پرمخاطره میگذاشت و حتی اندکی اضطراب و هراس به دل راه نمیداد. هرکجا به او نیاز بود در عرصه حاضر میشد. وی در آخرین اعزام همراه با گروهی از نیروهای آموزشدیدۀ پادگان غدیر در ۱۵ تیر ۱۳۶۱ حضور یافت و برای عملیات رمضان خود را به شلمچه رساند و قرار بود لشکر امام حسین(ع) تا انتهای کانال ماهی پیشروی کند و او هم بسیجیان را تشویق میکرد تا جانانه در نبرد با دشمن فعال باشند و دفاع کنند (اکبریزادگان، ص ۲۶).
خاطرهای از شهید جلال افشار: «از اصفهان به قم میرفت صدای آهنگ مبتذلی که راننده گوش میکرد، جلال را آزار میداد. رفت با خوشرویی به راننده گفت اگر امکان دارد یا نوار را خاموشکنید یا برای خودتان بگذارید، راننده با تمسخر گفت اگر ناراحتی میتوانی پیاده شوید! جلال رفت توی فکر، هوای سرد، بیابان تاریک، قصد کرد وجدان خفتۀ راننده رو بیدار کنه، این بار به راننده گفت: اگر خاموش نکنی پیاده میشم. راننده هم نه کم گذاشت و نه زیاد ... پدال ترمز رو فشار داد و ایستاد و گفت بفرما، جلال پیاده شد، اتوبوس هنوز خیلی دور نشده بود که ایستاد ... همینکه جلال به اتوبوس رسید راننده به جلال گفت: بیا بالا جوان، نوار را خاموش کردم» (منتظرالقائم، ۱۳۸۹، ص ۱۹۰).
آیتالله بهاالدینی وقتی وارد جلسه شدند فرمودند: در بین شما یکی از سربازان امام زمان (ره) هست و بهزودی از میان شما میرود. بعدها که جلال افشار شهید شد عکسش را بردند خدمت آقا، آیتالله بهاءالدینی بیاختیار گریه کردند، طوری که شبنم اشکهایشان از گونه سرازیر میشد و روی عکس جلال میافتاد و بعد فرمودند: امام زمان (عج) از من یک سرباز میخواستند، من هم آقای افشار را معرفی کردم. اشک من اشک شوق است، ایشان جلال «ذاکر قریب البکاء» است. حجتالاسلاموالمسلمین جلال افشار نام شهید بزرگمقامی است که ذکرش همیشه این بود: «دنیا ارزش ندارد به خاطرش آخرتمان را خراب کنیم. آخرش همۀ ما را میگذارند در یک وجب جا، آنجاست که باید جواب یک ذره مال حرام را بدهیم».
نزدیکان جلال افشار میگویند: «دست و بالش تنگ بود، داراییاش از مال دنیا فقط یک موتور بود که همیشه خدا هم دستهایش روغنی بود و تعمیرش میکرد؛ سوار موتور میشد و میرفت قبضهای حقوق یتیمان را توزیع میکرد» (ارکدستانی، ص ۲۱).
سرانجام وی هنگامیکه در خط مقدم پدافندی در منطقۀ عملیاتی رمضان در حین رانندگی مورد اصابت ترکش قرار گرفت و درحالیکه از خودرو پیاده میشد بر زمین نشست و زیر لب اذان میگفت به شهادت رسید. پیکر وی پساز انتقال و تشییع در قطعۀ رمضان، ردیف ۴، شمارۀ ۶۸ در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد. مزار این شهید میعادگاه زائرین گردیده و افراد بسیار زیادی بهویژه در شبهای جمعه بر سر مزار او شمع روشن کرده و حاجات خود را طلب میکنند. یادوارهای از وی در دانشگاه امیرالمؤمنین(ع) و حسینیۀ بنیفاطمه اصفهان برگزار گردیده است (بنیاد شهید؛ منتظرالقائم، ص ۱۸۸).
جلال مردی الهی بود. وی به امام خمینی (ره) علاقۀ بسیار داشت؛ در سفری که برای دیدار از امام خمینی (ره) رفته بودند، به خاطر ازدحام جمعیت، موفق به دیدار جمال یار نشد و با چشمانی پر از اشک گفت: «السلام علیک یا روحالله». به اطرافیان و دوستان گفته بود ما امام را با چشم دل زیارت کردیم. ارادت خاصی به آقا امام زمان (عج) داشت؛ هر جا نام مبارک ایشان برده میشد، اشک از چشمانشان بر روی گونهها سرازیر میگشت. عاشق دفاع از اسلام و حضور در جبهه بود و تولد دخترش نیز باعث عدم حضور او در عرصۀ پیکار نشد (همان، ص ۲۷).
در فرازی از وصیتنامۀ شهید جلال افشار آمده است: «سلام بر تمامی انبیاء، مربیان بشریت، بهخصوص بر پیامبر عظیمالشأن اسلام حضرت محمد بن عبدالله(صلیالله علیه و آله و سلم). درود و سلام خدا بر ائمۀ اطهار، ادامهدهندگان [راه] رسول بزرگوار. سلام و درود خدا بر امام زمان (عجل الله و تعالی فرجه الشریف) ذخیرۀ خدا. سلام و درود بر نایب بهحق حضرت مهدی، روح خدا، خمینی کبیر. سلام بر شهیدان گلگونکفن اسلام، معلولین و مجروحین و آوارگان این انقلاب. انا لله و انا الیه راجعون. در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم/ بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم. علی الصباح قیامت که سر از خاک برآرم/ به گفتوگوی تو خیزم، به جستوجوی تو باشم. می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان/ مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم. کمال مطلق، فنا شدن در خداست. اگر خواستار آن باشید، بشتابید. بدان عشق بورزید. جان و مالتان را به او بفروشید که خریدار خوبی است. ای عاشقان دنیا! عشق به دنیا پوچ شدن و بیارزش کردن خویش است. تا فرصت هست از حصاری که همچون پیلهای به دور خود کشیدهاید بیرون آیید و در فضای پهناور خدایی به ستایش و نیایش و اطاعت الله شناور شوید تا مفهوم حیات و لذت زندگی را بچشید. در غیر این صورت، ذلت و بیچارگی در دنیا و آخرت از آنِ شما خواهد بود. انسانهای سرگردان! ای بیمارانی که به دنبال پزشک میگردید! خداوند شما را خلق کرده و بهترین طبیب و شفادهنده است. او شما را به اسلام میخواند؛ زیرا در اسلام داروی دردتان آمده است. بشتابید بهسوی آیین حق و تسلیم در مقابل فرامین الله تا از سلامتی بهرهمند شوید. برادران و خواهران ایمانی! بدانید خداوند ما را از تمامی نعمتهای بیکرانش بهرهمند ساخته است؛ یکی از آن نعمتها وجود رهبری است. بهوسیلۀ رهبری پیامبرگونۀ امامِ امت و وجود علمایِ راستین، خطرهای سد راه اسلام اصیل شناخته میشود. مبادا ناسپاسی این نعمتهای بزرگ را بنمایید که «لئن شکرتم لازیدنکم و لئن کفرتم انّ عذابی لشدید». وحدت کلمه، وحدت رهبری، وحدت هدف و جهت را حفظ کنید تا زمینۀ ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف آماده شود و به دست مبارکش پرچم لا اله الا الله در سراسر جهان به اهتزاز درآید. مبادا به دست خود ظهور امام (علیهالسلام) را به تأخیر اندازید. دشمن ظالم باشید و یاور مظلوم. بجنگید و کفار را بکشید که سازش و تسلیم در برابر آنان مرگ است. حیات انسانیت بهواسطۀ مرگ کفار به دست خواهد آمد. به فلسفۀ قیام حسین بن علی علیهالسلام توجه داشته باشید. محرم و عاشورا را فراموش نکنید که استاد شهادت در میان خون تدریس نمود. مادرم! مرا ببخش که در حقتان کوتاهی کردم. خدا با شماست. وعدۀ ما در صحرای محشر؛ ما را از دعای خیر فراموش نکنید. برادران و خواهران عزیزم! اگر حقوقتان را تباه ساختم و تعهد را نسبت به شما شکستم، مرا عفو کنید. اگر شهید شدم راهم را ادامه دهید و اگر مُردم، مواظب باشید شما نمیرید (جلال افشار، ۳۱ فروردین ۱۳۶۰).
مآخذ: ادارهکل حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس، مرکز اسناد/ اکبریزادگان، نوروز (1377ش)، جلوۀ جلال، تهران/ ارکستانی، حسن، (1361ش)، حماسۀ دارخوین، انتشارات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی/ بنیاد شهید و امور ایثارگران استان اصفهان/ پروندۀ فرهنگی شهید (1394ش)/ سرگذشتپژوهشی/ شناسنامه/ دوازدهامامی، سید محسن (1379ش)، فرهنگنامۀ سرداران شهید استان اصفهان/ منتظرالقائم، اصغر (1395ش)، فرهنگنامۀ جاودانههای تاریخ، ج ۲، انتشارات بنیاد شهید انقلاب اسلامی/ گنجینۀ اسناد و آثار شهدا/ منتظرالقائم، اصغر (1389 ش)، دانشنامۀ تخت پولاد، مدخل اکبر، ج ۱.
امیرسعید تمیزیفر/